نیایش

هاربٌٌ منک، الیک...

از تو فرار می کنم
و
جز تو جایی را برای پناه بردن ندارم!

 

إِلَهِی مَنِ الَّذِی نَزَلَ بِکَ مُلْتَمِساً قِرَاکَ فَمَا قَرَیْتَهُ‏.
اى خدا آن کیست که وارد بر تو شد و درخواست مهمانى کرد و تو مهمان نوازى نکردى.

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

خدایا! پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بی خبری نمانیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم.

خدایا! چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا که جز راه تو نرود و جانی عطاکن که برای تو برود.

امام رضا

دلم هوای حرم دارد
اما چه کنم که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل !
خوشا به حال آنان که دعوتنامه ی جشن میلاد امام رضا را نصیب شدند ...
من اینجا با حسرت پخش مستقیم حرم را میبینم!
ای آقای غزیب که غریب نوازی میکنی ....تشنه لب با مشک خالی آمده ...ذره ای از آب سقا خانه ات را میدهی؟
دلم برای گنبدت در سینه تنگش است ...ضامن آهوی قلبم میشوی؟
من به قربان صحنو سرایت یا رضا ...بی پناهم ...تو پناهم میشوی؟
شاعرم کرده عشت و نمیدانم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ای که دستت میرسد کاری بکن...
پا برهنه به روی سنگفرش های متبرک حرم قدم بردار...مولایمان مهدی می آید به جشن تولد آقا ! قدومش متبرک میکند سنگفرش ها را...
خوشا بحالت ای کبوتری که هر روز طواف میکنی حرم را ...
چقدر زیبا میخواند :
مثل هر شب دلم برات کفتره سلطان...تواین شلوغی مارو یادت نره سلطان...
مهمون نوازیت همه میگن محشره سلطان ..تو این شلوغی ما رو یادت نره سلطان
آروم میگه ..این بده هم نوکره سلطان ..تو این شلوغی ما رو یادت نره سلطان...

 

http://asheganeemamreza.xpa.ir/wp-content/uploads/2013/09/Emam-Reza-YazdFun-com-4.jpg

 

این روز ها که...

كه بساط جنگ پهن است

واژه ها آرزو دارند كه فشنگ باشند.

از گلوي يك تفنگ شليك شوند و قلب كفر و ننگ را متلاشي كنند.

http://www.zohoor313.com/images/mataleb/mordad93/IMG11042390.jpg

گریه ی امام صادق(ع)

                                               سدير صيرفى مى گويد:

من با سه نفر از صحابه محضر امام صادق رسيديم ، ديديم آن بزرگوار بر روى خاك نشسته و مانند فرزند مرده جگر سوخته گريه مى كرد. آثار حزن و اندوه از چهره اش نمايان است و اشك ، كاسه چشمهايش را پر كرده بود و چنين مى فرمود:

سرور من غيبت (دورى ) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و آرامشم را از دلم ربوده

آقاى من غيبت تو مصيبتم را به مصيبتهاى دردناك ابدى پيوسته است . گفتم :

خدا ديدگانت را نگرياند اى فرزند بهترين مخلوق ! براى چه اين چنين گريانى و از ديده اشك مى بارى ؟

چه پيش آمدى رخ داده كه اين گونه اشك مى ريزى ؟

حضرت آه دردناكى كشيد و با تعجب فرمود:

واى بر شما، سحرگاه امروز به كتاب ((جفر)) نگاه مى كردم و آن كتابى است كه علم منايا و بلايا و آنچه تا روز قيامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده ، درباره تولد غائب ما و غيبت و طول عمر او دقت كردم .

و همچنين دقت كردم در گرفتارى مؤ منان آن زمان و شك و ترديدها كه به خاطر طول غيبت او كه در دلهايشان پيدا مى شود و در نتيجه بيشتر آن ها از دين خارج مى شوند و ريسمان اسلام را از گردن برمى دارند.... اينها شباعث گريه من شده است

 بحار: ج 51، ص 219؛ روايت تلخيص شده است .

 

ثبت نام طرح قدمی برای ظهور

سلام

تا حالا پیش اومده تصمیم بیگیرین یه کاریو به عشق امام زمان عج انجام بدین یا به عشق آقا یه کاریو ترک کنید!؟

اگه شده حتما درک کردید که چقققققققدر آقای مهربونی داریم! فقط کافیه صداش کنیم بی اینکه بدیامونو به رومون بیاره بدیایی که چشم هاشو خیس میکنه و بهورت سیلی میزنه...دستمونو میگیره ....محکمم میگیره ... آقامون با معرفت ترینه!

تا حالا شده وقت دیدن پرونده هایی به اون سیاهی نفرینمون کنه؟؟ پیغمبر خدا قومش را نفرین کرد اما مهدی نکرد...........مهدی دعا کرد دعا!!!!!!!!!!!!!

بیاین یه لحظه هممون به این فکر کنیم که مردیم .......گوش کنید صدای خداست میپرسه برای مهدی فاطمه چه کردید؟شمارو نمیدونم ولی من جوابی ندارم جز چند قطره اشک وسری که از خجالت به زیر انداخته شده

شاید این حرفا به نظر فقط یه مقدمه چینی بیاد ولی نه! نیست...درددله!درددل! باکسایی ک میدونم میفهمن و درک میکنن

خواهرا وبرادرای خوبم ....من یه تصمیمی گرفتم یه طرحی هست به اسم "قدمی برای ظهور " نمیدونم شاید خیلیاتون باهاش آشنا باشین وتوش شرکتدراین منواسه ونایی میگم که شرکت نکردن توی این طرح

میخوایم واسه یه بارم که شده چهل روزمونو فقط به عشق آقا بگذونیم ...تمام سال واسه خودمونو بدیامون...فقط چهل روز!!!! طرح جالبیه باخودت یه عهدای خاصی میبندی...اصلا چن روز یه جور خاصی میشی فقطو فقط به عشق امام زمان !

شاید اولش سخت به نظر برسه ولی همین که عهد میبندی حس میکنی یکی مث یه کوه پشتته و نمیذراه کم بیاری

دوستای من بیاین همه توش شکت کنیمو خودمونو محک بزنیم...شرمنده ام هم از آقا هم از شما که این حرفو میزنم... می خوام ببینم میتونم چهل روز به جای آقام به شیطان سیلی بزنم! حرف تلخیه! منوببخشین!

اینم بیانیه و لینک ثبت نام طرح:

سلام دوست خوبم، یادتهپارسال با هم یه قراری گذاشتیم، یادته؟ قرار گذاشتیم قدمی برداریم، قدم هایی اگر چه کوچک و ساده اما سرشار از ارادت و اخلاص. قدم هایی که برامون خاطرات شیرینی شد، قدم هایی که حس کردیم به امامموننزدیکتر شدیم.

 


پارسال با هم فهمیدیم انتظار فقط نشستن و چشم دوختن نیست، انتظار شبیه خواب به درد نمی خوره. انتظار یک عمله!

و دیدیم انتظار عملی چقدر شیرینتره، مخصوصا وقتی که با هم برای مولامون منتظرانه تلاش میکنیم

واقعا یادش بخیر!

 

 

خبر خیلی خوب!

امسال هم دوباره با کمک خود آقا طرح "قدمی برای ظهور" رو برگزار کردیم، اینبار با بعضی قدم های جدیدتر و گسترده تر!با کلیک روی لینک زیر می تونی توی این طرح شرکت کنی و قدم هات رو انتخاب کنی!نیت کن و کلیک کن! یک نیت خالصانه برای ظهور خود مولا!

 در این مرحله از طرح هر فرد به راحتی می­تواند با مراجعه به صفحه طرح در سایت کانون مهدویت دانشگاه فردوسي مشهد به آدرس www.zohoor313.com پس از مطالعه بیانیه طرح، از میان 20 گزینه موجود پیشنهاد شده در حوزه کارکردهای انتظار حداقل یک مورد و حداكثر سه مورد را برگزیند و يا به شماره پيامكي 1000300313 ارسال نمايند.

 مهدی جان
از نیامدنت پیداست که هنوز اصلی ترین کار من شکستن دل شماست نه انتظار............

شرمنده ام اقا

 

http://mp313.ir/i/attachments/1/1403240521670062_thumb.jpg

 

 

 

 

لیل غیبت از منظرحاج آقا قرائتی

اگر لامپی در یکـــ خیابانی بزنند،افرادی آمدند این لامپ را شکستند

لامپ دوم را زدند،لامپ دوم را هم شکستند

لامپ سوم را زدند،لامپ سوم را هم بشکنند


اگر یازده لامپ بزنند و مردم نااهل بشکنند حکم عاقلی دیگر می گوید: "لامپ دوازدهمین را وصل نکـن ایـن ها هنوز آدم نشده‌اند،لیاقت ندارند بگذار در تاریکی باشند
. "
یازده امام آمد و یازده چراغ هدایت را شهید کردند چراغ دوازدهمیـن را دیگر خداوند وصل نكرد ...
می گوید:هر وقت آمادگی اش را دارید، شما هنوز متمدن نشده‌اید ایـن دلیل غیبت ...

روزی از نو

زمين بدور خورشيد چرخيد. خورشيدي پشت ابر بود.

و انسانها مي گشتند به دور خود...خورشيدي پشت ابر بود... اين جمله سر آغازي شد براي پارو كردن برف ها از پشت بام روح و جانش. با خودش گفت: بايد فكري براي فعل"خواستن" كرد.

 

و بعد سوالي مغزش را به هيجان آورد:" اين نخواستن ها از كجا آب مي خورد كه هيچ گاه تشنه ي خواستن نمي شوم؟"

 

سوالها يكي پس از ديگري به ديد و بازديد ذهنش مي آمدند..."چند بهار بايد سپري مي شد تا دچار اين سوال شوم؟"

 

"احساس نياز به امام حتي از كنار روح من هم عبور نميكند."

 

ذره بينش را انداخت روي عبارت"عدم نياز به امام دوازدهم"و با دست ديگر چراغ قوه ي ذهنش را روشن كرد.

 

دنبال سهم خودش مي گشت. مي خواست يقه ي خودش را بگيرد.

 

قلمش نوشت: شماره يك.... عدم نياز به امام (شايد) به دليل به قدر كافي ندانستن.

 

سوال چندم را پرسيد: نمي شود دانست؟در شهر من كتابي نيست براي مطالعه كردن؟ استادي نيست براي پرسيدن؟ وقتي نيست براي صرف كردن؟ دوستي نيست و دشمني؟... دشمني نيست كه رگ غيرت مرا به وجد آورد؟

 

هرسوال را كه مي پرسيد سرش را به نشانه ي جواب مثبت تكان مي داد.

و سوال بعد: پس چرا ؟

 

همه ي اينها را نگه داشت در يك دستش و با دست ديگر محيط زندگي اش را حساب كرد:

 

درس و دانشگاه را باهم جمع كرد، نيازهاي مادي اش را هم باهم جمع زد، و چند نياز ديگر. حاصل جمع همه ي اينها شد زندگي اش. هرچه بود روزمرگي بود و روزمرگي؛ آنچنان كه تا نام زندگي اش را مي برد، اين روزمرگي بود كه دستش را بالا مي برد و حضور مي زد.

 

باخودش گفت: روزمرگي يعني غرق شدن در يك خواب بلند و گمان بيداري كردن.

 

نام و نشاني از امام زمانش، ميان اضلاع زندگي اش پيدا نكرد.

 

و اين نوع زندگي نمونه ي كوچكي بود ؛ معرف جامعه اي بزرگ.

 

اطلاعاتش را مرور كرد. احساس نياز به امام پايين بود و علائم هوشياري پايين تر و اين يعني مرگ قبل از مرگ.

 

پنجره را باز كرد. بدنبال اكسيژن مي گشت. صداي باران مي آمد. طبيعت هم به رگ غيرتش بر خورده بود و مي باريد.

با خودش گفت: حتي طبيعت هم از يكنواختي بيزار است و فصل ها را بهانه مي كند براي از بيخ و بن نو شدن.

 

بايد فكري براي زنده بودنش مي كرد، بايد علائم حياتي اش را تقويت مي كرد. بايد خودش سطح هوشياري اش را بالا مي برد.

 

خودش يك جاي خالي براي امام موجودش در زندگي اش مهيا مي كرد. شروع كرد به طرح و نقشه ريختن.....

 

"اين نام، اين حضور؛ كه وارد زندگي ام شود؛ كم كم هواي دل معتدل مي شود و اطرافش سرسبز."

 

"كافيست جاي خالي امام  احساس شود."

 

"اميد كه خواستن ها منجر به برخاستنم شود."

 

«روزی از نو» کاری از کارگروه نشریه کانون مهدویت دانشگاه فردوسی مشهد

منبع:http://www.zohoor313.com